مسیر بعدی کجاست ؟
این چیزیه که غالبا بهش فکر نمی کنیم.
حرکت عمر آدم رو زیاد می کنه. حالا اگه خدا عمری باقی بذاره می خوام این مسیر رو برم .
این کوه رو از نسامه دور زدم. حالا می خوام از منجه لات حدود 8 کیلومتر جنگل نوردی کنم تا جاربند. و از مسیری برم که جاده مال رو هم نداره . توی این جنگل ها احساس آرامش می کنی
و هر لحظه باید منتظر باشی تا با چیزه فوق العاده ای مواجه بشی . یک بار توی جنگل های نسامه یه سد دیدم که یک سگ آبی ساخته بود.
When I wake up in the morning she is there
With her sleepy smile and a long night of windy hair
And when I hold her close beside me
Well it feels so good
That I"d like to stay here all day long
If there"s a way that I could
And when we go downstairs and start off onto the day
Just one more cup of coffee, and I"m on my way
We may not have perfection
But we"re halfway there
And I know it"s sentimental
But I just wanted to say
That all the love I have inside me is for you
All the love I have inside me is for you
All the love I have inside me is for you
And when I"ve had a heavy day and I"m going home
She gives me time if she sees I want to be alone
Ah but when the evening"s over
And we go to bed
Here comes the same old feeling
It"s like a song in my head
Well all the love I have inside me is for you
All the love I have inside me is for you
All the love I have inside me is for you
Here"s my love song to you, you
گذشتن از کنار یک خانه ، از کنار درخت ، از کنار مردم
از عرض خیابون ، از کنار یه میدون
... و باز هم گذشتن به امید دیدن
حاصل کار بیهوده چیه؟
تولد یک خاطره ؟!
شغل من کهنه کردن خاطره هاست
بیهوده ترین کار دنیا
کلاغ محله ما صبحش رو مثل چند روز گذشته با کسالت شروع کرد.
اون مثل همیشه پرید روی یه شاخه درخت چنار روبروی مغازه سوپری پیرمرد.
پیرمرد مغازش رو صبح ها ساعت 7 باز می کرد . اون هر روز متوجه حضور کلاغ می شد و بدون توجه به اون جلوی مغازش رو جارو می کرد.
وقتی سایه سنگین کلاغ رو روی خودش احساس می کرد بی اختیار کمی غرو لنگ می کرد.
کلاغ واسش همیشه یاد آور مرگ بود و این موضوع اون رو عذاب می داد.
ولی اون روز وضع فرق داشت...
پیرمرد برای اولین بار که حضور کلاغ رو حس کرد ، کمرش رو به سختی راست کرد و به اون خیره شد.
کلاغ فکر کرد اشتباهی شده و اون هم زل زد توی چشم پیرمرد.
ته نگاه پیرمرد حکایت از روایت همیشگی نداشت. نگاه اون نمی لرزید و نشانه ای از اتفاق جدید با طعم امید وجود داشت.
این نگاه ته دل کلاغ رو لرزوند. و در نهایت مغلوب شد و مجبور شد بپره روی دیوار همسایه . پیرمرد با نگاهش اون رو تا دیوار همسایه دنبال کرد و با لبخندی تلخ و امید وارانه به کار خودش ادامه داد.
کلاغ از این موضوع متحیر شده بود و در همین حال همسایه با موتورش از در خونه زد بیرون. اون مرد گرفتاری بود که غالبا تفاوتی بین کلاغ و قناری قائل نمی شد.
کلاغ برای خود نمایی و البته فراموشی نگاه سنگین پیرمرد ، پری تکان داد. مرد متوجه اون شد و نگاهی کرد...
سپس دوباره نگاهش را برگرداند و ثانیه ای چند به کلاغ خیره شد.
انگار که اون هم بوی مرگ کلاغ رو حس کرده بود.
این اولین تجربه نا امیدی کلاغ بود . اون خودش رو ورندازی کرد و حس می کرد که سینه هاش دیگه صلابت و برجستگی قبل رو نداره . حتی احساس می کرد که نظم نفس کشیدنش به هم خورده.
اون تمام شب رو با کابوس قطع شدن نفس هاش گذروند.
The night is so wild
and downstairs , the child Is sleeping
her spirit is free
For more than an hour
I have walked in the rain
I’ve been wondering
what she will be
but where are the heroes
where are the dreams
That I had
When I was young ,
am I hoping in vain , just to think
She could change anything?
Well I ‘m counting on you
I ‘m counting on you
to bring that sweet gentleness
To your world and all that you do
My generation is losing its way
We don’t know , what we are leaving for you
So may there be millions we feel like you do
Oh my love…
There is so much to know , there is so far to go
But you are not alone
When this is your world and I ‘m counting on you
Come to me , turn to me , give me your eyes
When you see the mysteries of time
Here there are those who just live in the past
They will never let history lie
And this sad little island is breaking my heart ,
with it’s dark shades of green
And as hard as I try ,
I just cannot see why
This should be…
I ‘m counting on you
There is so much to know ,
there is so far to go,
but you are not alone
When this is your world and I’m counting on you
I’m counting on you….
ارزش حرف به گوینده است. ارزش راز به شنونده. ارزش درد و دل به عمق دوستی
اگه این هارو خوب نسنجی ، ذلت رو با تمام وجود احساس خواهی کرد.
ذلت این رو که خانه دلت مورد هجوم بیگانه قرار بگیره و غارت بشه. و حسرت اینکه تا قبل از اینکه زبان بگشایی حداقل یک خلوت کوچولو داشتی و الان نداری
عزیزم ، منتظرت بودم ولی نیومدی.
وقتی به شهرت رسیدم لحظه شماری می کردم تا یکباره دیگه همدیگه رو سر زده ملاقات کنیم.
شب ها به شوق دیدنت خواب رو کلافه کردم و صبح به خیال شنیدن صدای تو سراسیمه به پای پنجره دویدم.
ولی تو نیومدی.
با خودم گفتم باهات یه قراره عاشقانه بذارم
واسه همین کت و شلوار پوشیدم و به خودم عطر زدم
حتی چترم رو هم جا گذاشتم!.
اومدم سر قرارمون
روی پل ، کنار رود ، زیر طاق آسمون
با ذره ذره ی امید ، به اندازه تمام دانه های نوازش تو
با سینه ای گشاده و له له شسته شدن ، برابر با عطش گیاه
ولی تو نیومدی .
حالا می ترسم
نکنه رود از شهر عبور کرده باشه؟
اصلا آسمون منو ندیده باشه؟
تا تو بیای ، باد هم رد پام رو برده باشه ؟
یادت باشه منتظرت بودم بارون
ولی تو نیومدی
یک مرد باید چه کار بکنه؟
وقتی که نمی دونه کی جونش رو از دست می ده؟
وقتی که نمی دونه از خودش راضی هست یا نه؟
وقتی که نمی دونه بعد از مرگ به چی اعتقاد داره و چی انتظارش رو می کشه؟
کسی اینجا هست که به بهشت و جهنم اعتقاد داشته باشه؟ . اگه هست می شه به من بگه که فکر می کنه اگه الان بمیره میره بهشت یا جهنم؟.
یک مرد باید چه کار بکنه؟
نون بخره و لامپ عوض کنه ؟
یک مرد باید حتما به همه چیز فکر کنه . به مرگ ، به زندگی ، به عشق ....
یک مرد باید خانه اش رو به حضور گل عادت بده
همه آنچه که طبیعت زیبا لازم داره دره های الموت یکجا داره.
باید اعتراف کنم که این منطقه هزار دره زیبا ترین مناظری رو داره که تا به حال دیدم.
هزار دره بکر و زیبا و البته بسیار متفاوت با هم. هر دره چیزه جدیدی داره که تو دره های دیگه نمی بینی. کوه های متفاوت ، سبزه های در طیف های متفاوت ، گل های وحشی و درختان متفاوت و حتی خاک ها به رنگهای متفاوت. انگار که خداوند مدام در این دره ها مشغول نقاشیه.
مسیر تا دریاچه اوان :
یک ساعت و ربع از تهران تا ابتدای شهر قزوین با ماشین طول می کشه. تابلوی الموت رو پیدا کنین و به سمت راست و البته شمال مسیر را طی کنین. تمام مسیر پر از دره و گردنه با پیچهای خسته کننده است. طول جاده تا معلم کلایه (الموت ) 65 کیلومتر است. پس از عبور از رجایی دشت و گرمدره در فاصله 10 کیلومتری الموت به سمت چپ از جاده خارج می شوید و وارد منطقه زر آباد می شوید. تا اینجا حدود یک ساعت و نیم دیگه رانندگی کردید.
این جاده فرعی که آسفالته هم هست شما رو ظرف مدت نیم ساعت تا چهل دقیقه به محله وربن و دریاچه زیبای اوان می رسونه.
زیبایی این دریاچه خستگی شما رو از تن به در می کنه. گرچه ماهیگیری در این منطقه ممنوعه و در صورت دستگیری باید بروید دادگاه ولی می توانید در آنجا قایقرانی کنید و از طبیعت زیبا لذت ببرید.