سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :4
بازدید دیروز :5
کل بازدید :170778
تعداد کل یاداشته ها : 180
103/1/9
1:29 ع
موسیقی

بچه که بودم حدود ده یازده ساله ، با خودم فکر می کردم اگه تو جنگ تیر بخورم خودمو سفت فشار میدم و نمی میرم. برام عجیب بود که چرا آدما با تیر خوردن می میرند. می گفتم لابد اونا نمیدونن که باید خودشونو سفت یگیرن تا نمیرن . اونا راز زنده بودن رو نمی دونستن.

اما حالا از تیر خوردن می ترسم. می ترسم که بمیرم. احتمالا اولش یک صدای مهیب برخلاف میلم منو صدا می زنه و منتظر می مونم که قفسه سینه ام به شدت درد بگیره. یک سوزش فزاینده منو فرا می گیره. بعدش احتمالا می فهمم که دقیقا کجام تیر خورده. با یک احساس غافلگیری دستی به روی جای شکافته شده می کشم. سرم سنگین می شه و در حالیکه خاطراتی از زندگیم رو با حس وداع گونه مرور می کنم حسرتی نادمانه وجودم رو در بر می گیره که مهدی زندگیت تموم شد. بعد یواش یواش نفسم رو از دست می دم و میمیرم.

چه چیز منشا این تغییره ؟

آگاهی یا ترس؟


90/5/30::: 11:12 ص
نظر()
  
  
<      1   2      
پیامهای عمومی ارسال شده
+ پسرک خانه ای داشت بروی خر پشته