عزیزم ، منتظرت بودم ولی نیومدی.
وقتی به شهرت رسیدم لحظه شماری می کردم تا یکباره دیگه همدیگه رو سر زده ملاقات کنیم.
شب ها به شوق دیدنت خواب رو کلافه کردم و صبح به خیال شنیدن صدای تو سراسیمه به پای پنجره دویدم.
ولی تو نیومدی.
با خودم گفتم باهات یه قراره عاشقانه بذارم
واسه همین کت و شلوار پوشیدم و به خودم عطر زدم
حتی چترم رو هم جا گذاشتم!.
اومدم سر قرارمون
روی پل ، کنار رود ، زیر طاق آسمون
با ذره ذره ی امید ، به اندازه تمام دانه های نوازش تو
با سینه ای گشاده و له له شسته شدن ، برابر با عطش گیاه
ولی تو نیومدی .
حالا می ترسم
نکنه رود از شهر عبور کرده باشه؟
اصلا آسمون منو ندیده باشه؟
تا تو بیای ، باد هم رد پام رو برده باشه ؟
یادت باشه منتظرت بودم بارون
ولی تو نیومدی