سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :183
بازدید دیروز :29
کل بازدید :173731
تعداد کل یاداشته ها : 180
103/9/3
7:14 ع
موسیقی

 

کلاغ محله ما صبحش رو مثل چند روز گذشته با کسالت شروع کرد.

 

اون مثل همیشه پرید روی یه شاخه درخت چنار روبروی مغازه سوپری پیرمرد.

 

پیرمرد مغازش رو صبح ها ساعت 7 باز می کرد . اون هر روز متوجه حضور کلاغ می شد و بدون توجه به اون جلوی مغازش رو جارو می کرد.

 

وقتی سایه سنگین کلاغ رو روی خودش احساس می کرد بی اختیار کمی غرو لنگ می کرد.

 

کلاغ واسش همیشه یاد آور مرگ بود و این موضوع اون رو عذاب می داد.

 

ولی اون روز وضع فرق داشت...

 

پیرمرد برای اولین بار که حضور کلاغ رو حس کرد ، کمرش رو به سختی راست کرد و به اون خیره شد.

 

کلاغ فکر کرد اشتباهی شده و اون هم زل زد توی چشم پیرمرد.

 

ته نگاه پیرمرد حکایت از روایت همیشگی نداشت. نگاه اون نمی لرزید و نشانه ای از اتفاق جدید با طعم امید وجود داشت.

 

این نگاه ته دل کلاغ رو لرزوند. و در نهایت مغلوب شد و مجبور شد بپره روی دیوار همسایه . پیرمرد با نگاهش اون رو تا دیوار همسایه دنبال کرد و با لبخندی تلخ و امید وارانه به کار خودش ادامه داد.

 

کلاغ از این موضوع متحیر شده بود و در همین حال همسایه با موتورش از در خونه زد بیرون. اون  مرد گرفتاری بود که غالبا تفاوتی بین کلاغ و قناری قائل نمی شد.

 

کلاغ برای خود نمایی و البته فراموشی نگاه سنگین پیرمرد ، پری تکان داد. مرد متوجه اون شد و نگاهی کرد...

 

سپس دوباره نگاهش را برگرداند و ثانیه ای چند به کلاغ خیره شد.

 

انگار که اون هم بوی مرگ کلاغ رو حس کرده بود.

 

این اولین تجربه نا امیدی کلاغ بود . اون خودش رو ورندازی کرد و حس می کرد که سینه هاش دیگه صلابت و برجستگی قبل رو نداره . حتی احساس می کرد که نظم نفس کشیدنش به هم خورده.

 اون تمام شب رو با کابوس قطع شدن نفس هاش گذروند.


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ پسرک خانه ای داشت بروی خر پشته