سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :39
بازدید دیروز :12
کل بازدید :173868
تعداد کل یاداشته ها : 180
103/9/7
7:26 ص
موسیقی

 

ساعت حدود یک شب بود و من رفته بودم که مهمونامو برسونم. وقت برگشت گفتم یه سری هم به دریای کریم آباد بزنم.

 

بر خلاف شب قبل دریا عجیب طوفانی بود  . شاید رویای ما رو شنید که می خواستیم طلوع آفتاب رو توی قایق وسط دریا نظاره کنیم.

 

حتما باد بهش گفته بود . نامحرمی که پیوسته موج را به ساحل تباهی می کشونه.

 

موج ها دیوانه وار خود را به ساحل سنگی می کوفتند چندان که صلابت اون رو زیر پای خودم حس می کردم.

 

لحظاتی به رویای از دست رفته خویش فکر کردم . درحالیکه رویای من پس زمینه ترس از دریای طوفانی داشت.

 

تصمیم ساده نبود. برای چی ؟ . اون از تو قوی تره

باید تصمیم می گرفتم .

به ماشین برگشتم و لباس هامو در آوردم. نمی دونستم که آیا این تصمیم اشتباه زندگی منه یا نه ؟. اوضاع شفاف نبود .

 

بالاخره مایو رو از صندوق عقب برداشتم. وقتی بالای سنگ ها رسیدم دیگه تصمیم رو گرفته بودم. میدونستم که نتیجه به هیچ وجه معلوم نیست. ولی چیزی بر ترسم غلبه کرده بود.

دیگه از دریای طوفانی شب نمی ترسیدم. او را به مبارزه طلبیدم. موج ها به حدود 2 متر می رسید و مستقیما توی صورت می خورد. مثل یک بکسور اول دفاع می کردم و تا موج بعدی که چند ثانیه وقت داشتم به دریا حمله می کردم.

 

دریا مزد تلاشم رو برای دریدنش چند برابر بیشتر از حالت عادی می داد . و من پیروز مندانه به پیش می رفتم. بعد از اینکه چند متری از ساحل فاصله گرفتم می تونستم طعم پیروزی را حس کنم. در فاصله 100 متری از دریا به علت بلندی موج ها ساحل دیده نمی شد. من فقط از روی هلال کامل ماه می تونستم راه برگشت رو تشخیص بدم.

 

قدرت موج به سان ضربات مشت  یک بوکسور سنگین وزن بروی دست ها و شانه هایم فرود می آمد. ناگهان ترس در من رخنه کرد. ترس و ترس

 

ترس از نتوانستن ، ترس از نرسیدن ، ترس از گرفتار شدن در چنگال قدرتمند دریا که پیوسته علی رغم تلاشم مرا از ساحل دور می کرد.

 

ولی این راهی بود که خود در پیش گرفتم . نهیبی به خودم زدم که تو برای غرق نشدن تلاش نمی کنی بلکه تو برای پیروز شدن مبارزه می کنی.

 

این ایده ای بود که درون دریا برای من متولد شد.

 

در موج برگشت شنا کردم و بر موج رو به ساحل لیز خوردم. کم کم ساحل نمایان شد. و موج ها سخت تر . برای اینکه در آخرین مرحله مبارزه با سنگ ها برخورد نکنم به حالت سورتمه پاهایم را جلو دادم و در نهایت ساحل را لمس کردم.

 

گرچه پاهایم توان بالارفتن از سنگ ها را نداشت .

 

دوباره روی سنگ ها رو به دریا نشستم . به نظرم آرام تر می آمد. حالا من پیروز بودم و انتقام رویای پروانه را از باد گرفتم.

 


89/4/7::: 2:40 ع
نظر()
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ پسرک خانه ای داشت بروی خر پشته