داستان حضرت ابراهیم را که همه می دانیم. البته هیچ وقت برامون خیلی سوال برانگیز نشده . چون همون قدر بهش فکر کردیم که به داستان چوپان دروغگو فکر کردیم. با این تفاوت که با یکیشون قرار بود دیکته یاد بگیریم و با دیگری می بایست درس دینی رو پاس کنیم.
حالا دور از جون خدا به دور فرض کن شب تو خواب بهمون وحی می شد که برو سر فلان چار راه سر بچتو گرد تا گرد ببر و قربانیش کن !. حالا چی می گی ؟
نه تورو خدا فرار نکن یکمی بهش فکر کن !.
بی خیال بابا مگه میشه ؟
اصلا اون ابراهیم که معلوم نبوده چکاره بوده . شاید شینزوفرنی داشته که فکر کرده بهش وحی شده
حتما جنون هم داشته که بچشو برده بالای کوه موریه دستاشو بسته واسش کارد کشیده. برو بابا
بعد خدا که دیده داره آبروی خلیفه ا... رو میبره یه گوسفند فرستاده بهش گفته : ابراهیم ! بیا این گوسفندرو بکش تا آروم شی .
دسته بچتم بگیر وردار ببر خونه پیش زنت زندگیتو کن . ما خودمون مساله رو یجوری حلش می کنیم !
بابا وحی کدومه خواب بوده تازه اگه قرار هم باشه به ما وحی بشه که یه دفعه ای نیست که . قبلش خبرمون می کنن و حتما هم تو تاریخ ثبتش می کنن.
بابا ایمان کدومه این دیوونگیه