وسط یک بیابون . روی سطح خاک سفت شده و اندکی شوره زده ، چند تا بوته خار در دشت پراکنده است و دورنمایی از کوه های بلند به رنگ آبی ارغوانی .
موتور من پیاده شده . دسته موتورها روی زمین رها شده اند. گاهگاهی فضای سکوت کویر را می شکنم. با دور بالا.
آنقدر گاز می دهم تا شاید رهایی یابم. حداقل شاید شانس بیاورم تا بدانم موتور چی هستم. یک اتومبیل یا یک پمپ آب ؟
ظاهرا قبلا موتور اتومبیل بودم چرا که جای خالی چرخ ها مو حس می کنم.
بعضی وقت ها یادم می یاد که چطوری گاز می دادم و جاده های زندگیمو یکی یکی فتح می کردم.
یادم می یاد که سربالایی معنی نداشت. قواره جاده ها برام بی مفهوم بود.
حسی در من بود که همه چیز رو برام دست یافتنی می کرد
خب دست سرنوشت منو اینجا رها کرد . انگار چرخ هام هم منو دیگه نمی خواستند.
شاید بخاطر اینکه زیادی گاز می دادم.
حالا یه آقای مهربون هر روز واسم بنزین و روغن میاره . یه دستی به سرم میکشه و میگه عزیزم زیادی گاز نده.
من دیگه یک موتور نیم سوز هستم. بدون چرخ توی این بیابون.
حتی توی گاراژ قراضه ها نیستم. دیگه منظره پیش روم همین هست که هست.
چند تا بوته خار با یک کوه آبی ارغوانی.
دیگه حتی کسی هم از کنارم عبور نمی کنه
اوه که چقدر این زمین داغه. یک زمانی بدون کولر تا سر کوچه هم نمی رفتم.
نمی دونم اینجا واسه چاه آب مناسبه یا نه.
نمی دونم اون آقا چی تو فکرش می گذره ؟
امیدوارم فقط دیوانه نباشه.