زندگی به آدم یاد می ده که هیچ چیزیرو دست کم نگیری
هیچ چیز به اون اندازه ای که فکر میکنیم از ما دور نیست
امید کلمه ای هست اشنا از دوران مدرسه ، از کتابهای شعر و از ترانه ها
دوران کودکی و جوانی را غرق در امید گذرانده ایم بدون اینکه آن را جزو داشته هایمان حساب کرده باشیم
در بزرگسالی به طور متعدد نا امیدی را لمس کردیم و بخشی از زندگی را حتی برای لحظاتی با آن سپری کردیم و با آن غمگین شده ایم
یه مدت پیش به چند تا پسر بچه شیطون نگاه می کردم که از وجناتشون معلوم بود تازه امتحاناشون رو داده بودند.
اونا با آنچنان ولعی دخترهای رهگذر رو برانداز می کردند و با چنان اشتیاقی اطراف را نگاه می کردند که من را وادار کردند برخی از رفتارهای ناهنجارشان را نیز به دیده تحسین بنگرم
چرا که چیزی نبود جز امید.
بی شک آنچه من دارم برای آنها آرزو میبود چنانکه من نیز در آن دوران اینچنین بودم.
ولی انچه که حسرت من را برمی انگیخت چیزی نبود جز امید.
البته اجازه بدهید تفاوتی میان نا امیدی و بی امیدی از خودم اختراع کنم.
نا امیدی را همه ما روزمره بزرگ و کوچک تجربه می کنیم. چه بسا اینکه در پس نا امیدیمان که ناشی از استیصال است هنوز امید داریم فقط اوضاع بر وفق مراد ما نیست. مثلا شاید کسی با خود بگوید که از افزایش حقوقش نا امید است ولی مسلما عطش تحقق این امر را با خود دارد . این شخص نا امید است ولی بی امید نیست.
بی امید کیست؟
کسی است که میل و عطشی در زندگی ندارد؟. شاید افسردگی نیز نوعی بی امیدی باشد.
آنچه من میدانم این است که بی امیدی بسی دردناکتر از هر عذاب و شکنجه دیگر است. چرا که وقتی درد می کشی همچنان امید به پایان درد یا تخفیف در آن داری.
ولی بی امیدی پایان انسان است.بسان پرنده ای که نخواهد پرواز کند.
میدانم که نوشته هایم رنگ زندگی ندارد ولی من بی امید نیستم و فقط تجربیات زندگیم را زیاد مزه مزه می کنم.
در ضمن راهی ساده نیز برای بی امیدی یافته ام که هر وقت در ذهنم پرورش یافت عرضه خواهم کرد.