این هم یک غزل زیبا از دوست خوبم فرهاد خان اسماعیلی که برای همسرش سروده:
ما از آن روز ازل مست نگاه تو شدیم از سویدای رخت دیده به راه تو شدیم
احسن الحال از احوال وصال تو شدیم تا صبا عطر رخ یار در اسپند آورد
آفتاب در عجب از شعشعه گیسویت با گل نرگس و سوسن چو به کار تو شدیم
بلبل از حرض قفس بال کجا بگشاید چو پریدیم از آن راهی بام تو شدیم
ناله از ناوک مژگان تو هرگز نکنیم ما که خود نامزد تیر شکار تو شدیم
همه گویند که فرهاد دلی پر خون داشت ما که فرهاد تریم ،جان به فدای تو شدیم
حکم عشقت به مثل ،وصف من و استسقاست آخر ای راحت جان محو کمال تو شدیم
این بود حسن ختام و سبب پایانی ما از آن روز ازل مست و خراب تو شدیم