همیشه شنیدن این جمله مرا به فکر تعبیر آن می انداخت و سوالاتی در ذهنم ایجاد می شد که اگر چنین است چرا گرمای آن را احساس نمی کنیم؟ و اصولا کی به این عشق می رسیم ؟ و چرا بقیه عشق ها را که همه روزه احساس می کنیم عشق حقیقی نیستند؟.
به هر حال این جمله را نیز مثل خیلی از معارف و قصارهای مذهبی و دینی خودمان بدون گرفتن جوابی واضح در گوشه ای از ذهن خودم جای دادم تا اینکه امروز شد.
امروز صبح که در حال کوهپیمایی در توچال بودم به یکباره یک احساس زیبا و معنا دار بر من مستولی شد که مرا واداشت تا یک تعبیر جدید از عشق و خدا داشته باشم و شاید حداقل این یک جمله برایم هضم گردد.
عشق زمانی متولد می گردد که چیزی که برای ما جذاب و خواستنی باشد از آن ذاتا بی بهره باشیم . شاید با این جمله بتوان عشق میان مرد و زن و یا عشق به یک آواز و یا عشق به طبیعت و یا عشق به هر چیز دیگر را توجیه کرد.
با این فرض آیا نمی توان خدا را هر آنچه نامید که برای ما جذاب است و از آن بی بهره ایم؟. آیا خدا جمع تمام زیبایی ها نیست؟. آیا خدا تمام ما نیست ؟. آیا خدا من ، تو ، کوه ، دریا و همه چیز نیست؟.
آیا خدا آن نیست که ما همه روز عاشق او هستیم؟. عاشق خانواده ، عاشق دیگری ، عاشق صدای زیبا ، عاشق طبیعت و حتی عاشق یک بازی فوتبال زیبا؟.
خب بعضی وقت ها نمی شود یک احساس ناب را روی کاغذ آورد. برخی چیزها فقط یک "آن" لمس کردنی است و تکرار نشدنی.
در جواب جمله "عشق واقعی ، فقط عشق به خداست" می توانم این را بگویم که "هر آنچه عشق است از آن خداست". چرا که هر آنچه هست ذات خداوند است و ما پیوسته در شبانه روز به فراخور ظرفیت تربیت یافته مان عاشق او می شویم.
و هو الجمیل