روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال خویشتنم
چند عقل باختم به غیر و دل بستم به خیال
هر بار جلوه نمودی و نظاره منم
آخ که چه اندوخته ام به هوشیاری و فکر
همه شب ساقی تویی و میخواره منم
هر روز صد بار عاشقم و هر شب نادم
چیست تو را منظور که بیچاره منم
من و این حال خراب و بد مستی
ندانم کجاست مرا منزل و آواره منم
غواصی تو از عهده ما بر نیاید
رخصت ، به مستی پی برمت ، واله منم
از کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود
به کجا میبردم که نماید وطنم